چرا واقعا..
چرا هرچی بزرگتر میشم زندگی خاکستری تر میشه واسم
چرا تبدیل شدم به کسی که منفی هارو میبینه فقط اونم منی که دوستام میگفتن چقدر خوبه همیشه نیمه پر رو میبینی و مثبت هاشونو پیدا میکنی..
هرچی بزرگتر شدم رسیدن به خواسته ها سخت تر شد و روحم خسته تر شد..
چه بلایی سرم اومد؟ چیشد که اینطوری شدم؟
دلم من قبلیمو میخواد..
کسی که رنگی رنگی تر میدید و اراده اش خیلیی قوی تر بود..الانم خوبه ها ولی ناامیدی و انرژی منفی حصار کشیده دورم
هرچقدرم تو جمع میرم خودمو مشغول میکنم باز بیشتر از قبل بهم حمله میشه
مگه چقدر توان جنگیدن دارم؟
چرا من باید همش بجنگم برای هرچیزی ؟
همسن و سالام ( البته قیاس درست نیست واقعا) ولی میبینم یسری چیزایی که خیلی اذیت شدم رو راحت گذروندن:)
واقعا این امید کوچولو ته دلم نمیدونم از کجا میاد ولی همون سر پام نگه داشته
قطعا ما آدم 10 سال قبل حتی 5 سال قبل نیستم
جبر زمان ما رو بزرگتر کرده
قطعا رفتارهای اون زمان مناسب این دوران نیست
حتی اگه خوب بوده باشه!
درستش اینه که به کمال برسونیم
اینم یادمون باشه زندگی خط صاف نیست
سینوسه
اما سیال