شب سردی است ، و من افسرده
راه دوری است، و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
میکنم، تنها؛ از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها
سایهای از سر دیوار گذشت،
غمی افزود مرا بر غمها
فکر تاریکی و این ویرانی
بیخبر آمد تا با دل من
قصهها ساز کند پنهانی.
" سهراب سپهری " 🌱